Cedar



من احساس خیلی خوبی به کارای نیمه تموم تو زندگیم ندارم. حتی تو تفریحاتم هم سعی میکنم کارایی رو انتخاب کنم که به یه سرانجامی برسه. برای مثال، نمیتونم یه سریال یا فیلم رو نیمه کاره ول کنم و بر سراغ یکی دیگه. حتما باید تمومشون کنم. حدود 9 سال پیش بود که طی یه سری از اتفاقات، من مجبور شدم برم سربازی. به خاطر شرایط روحی که داشتم و همینطور شرایط مزخرف سربازی، اگه خاطره خوشی ازش وجود داشت، از بین رفته و بیشتر ترس ها و استرس هاش برام مونده. اواسط سربازی بودم که به علت قبولی تو دانشگاه ترخیص شدم و یه جورایی میشه گفت نجات پیدا کردم. قشنگ حس Matt Damon تو فیلم The Martian رو داشتم. انقدر Matt Damon رو تو فیلم های مختلف از جاهای اسف ناک نجات دادن، دیگه خود اسم Matt Damon رو میشه به عنوان فعل نجات یافتن از یه جای خیلی بد استفاده کرد. حدود نصف سربازی باقی موند برای اینکه این 9 سال گوشه ذهنم همیشه یه ترسی از برگشت به اون محیط شخمی داشته باشم. 

اگرچه تو این 9 سال، خیلی تجارب به مراتب ترسناک تر از سربازی رو کسب کردم که از بار ترس اون کم میکنه، ولی باز حسش برام فرقی نکرده. هنوز همون محیط خشک، با آدم های بد رفتار، کار کردن در برابر غذا و محیط افسرده و مریضه. الان که در آستانه برگشت به اون محیط قرار گرفتم، استرس های قدیمیم کم کم دارن از گوشه و کنار پیدا میشن و خود نمایی میکنن. 


زمان دانشگاه، تقریبا مطمئن بودم کسی که دانش بیشتری در زمینه کارش داشته باشه، خیلی فراتر از کسیه که مهارت و تجربه بیشتری در انجام اون کار داره. استادهای دانشگاه رو میدیدم که با مدرک دکتراشون از دانشگاه های مختلف دل دانشجو های سر خوش رو خالی میکردن و حتما پیش خودشون کلی اعتماد به نفس پیدا میکردن. ما هم که از همه جا بی خبر بودیم، فکر میکردیم به خاطر اینکه یه نفر مدرک دکترای مکانیک از دانشگاهی تو انگلیس گرفته، به این معنیه که اون فرد به تمام فعالیت های مکانیکی کائنات، از حرکت سیارات گرفته، تا حرکت ماشین و دوچرخه مسلطه. چیزی که بعد از وارد شدن به محیط کار برام به طور کامل مشخص شد این بود که در بیشتر کاراهایی که در دنیا انجام میشه، تجربه و مهارت خیلی مهم تر از دانش و سواده. 

دیگه تقریبا همه میدونن که تو دانشگاه ها، به جز دروسی که وزارت علوم مشخص کرده برای هر رشته ای، هیچ گونه مهارت شغلی به شما یاد نمیدن. یکی از دلایل اصلی برای بیکاری فارغ التحصیلای دانشگاه همینه. وقتی برای مصاحبه شغلی به جایی مراجعه میکنید، با مجموعه ای از سوالات فنی مواجه میشید که به هیچ عنوان در دانشگاه صحبتی ازش در میون نبود. البته از حق نگذریم، بعضی از استاد ها پیگیر هستن و هی دانشجو ها رو تشویق میکنن که نرم افزار های مختلف یاد بگیرن و مهارت عملی خودشون رو بالا ببرن، اما آیا وظیفه دانشگاه آموزش این مهارت ها نیست؟

من و بیشتر دوستان و اطرافیانم و تقریبا میشه گفت تمام ایرانی ها، آدم های تنبل و پر ادعایی هستیم. در هر زمینه ای که فکر کنید از تمام دنیا طلب کاریم. هر کار علمی که در تاریخ انجام شده، یه زمانی برای ما بوده و غربی ها یدنش. حتی غذاهای معروف غربی هم برای ما بوده. شاعران نویسندگان به نام دنیا برای ما بودن و غربی ها و شرقی ها و شمالی ها و جنوبی ها از ما یدنشون. الان تحریمیم و گرنه رتبه اول علم و فناوری دنیا رو داشتیم. 80 درصد روسای ناسا و گوگل و ماکروسافت ایرانی ان. این حرفا ها و خیلی چیزای دیگه رو همه شنیدیم. اما وقتی به خودمون، وضع کشور و محیط اطرافمون نگاه میکنیم، میبینیم هیچ کدوم حقیقت ندارن. ما برای سبک زندگی موفقیت گرای غربی ساخته نشدیم. بیشتر ما نمیتونیم قید خانواده رو برای کسب موفقیت شغلی و درسی بزنیم. نمیتونیم قید خوابیدن رو برای بیشتر یادگرفتن بزنیم. نمیتونیم قید 1 ساعت کمتر حرف زدن با کسی که دوسش داریم رو برای یادگرفتن چند نکته بیشتر کاری بزنیم. من نمیگم اینا اشکاله، نه. اینا واقعیت وجودی ماست. اینا فرهنگیه که هزاران سال با ما بوده و رشد کرده. پس بهترین راه اینه که قبولش کنیم و موقع تصمیم گیری و هدف گذاری هامون در نظر بگیریمش. وقتی یه کتاب موفقیت میخونیم جو گیر میشیم و برای خودمون انواع و اقسام لیست های بلند بالا درست میکنیم، باید اینو بدونیم که این کتاب، این دستور العمل برای جامعه و فرهنگ ما نوشته نشده. به همین خاطره بعد از گذشت یکی دو ماه دوباره به نقطه اول بر میگردیم و هر روزسر خورده تر از دیروز میشیم.


هر کسی عنوان پست رو میبینه، احتمالا پیش خودش میگه "اینم یکی دیگه از تازه به دوران رسیده های نگران محیط زیسته". در واقع هدف اصلی این نیست. البته در نگاه کلی، کشتن حیوانات فقط به منظور تولید پوشاک برای انسان ها، در جایی که گزینه های بیشمار جایگزین وجود دارن، به هیچ عنوان منطقی و درست نیست، اما تو این پست من کاری به جنبه زیست محیطی خرید چرم ندارم.

حدود یک سال پیش که من بلاخره درآمد مناسبی پیدا کردم و تونستم کم کم چیزایی که میخواستم رو با فراغ بال بخرم، سراغ یکی از آرزوهای دیرینه ام یعنی داشتن وسایل و پوشاک چرمی رفتم. چرم در نظر من به دلیل علاقه زیادم به دوران خاصی از تاریخ یک منطقه در دنیا، یکی از قشنگ ترین مواد موجود برای استفاده به عنوان لباس و کیف و کفشه. بعد از یکم تحقیق و بررسی در بین برند های موجود در بازار ایران، و بعد از اینکه فهمیدم هر چقدر هم درآمد بالایی داشته باشم، باز هم خرید چرم خارجی به صرفه نیست، به یکی از فروشگاه های نوین چرم در خیابان فردوسی تهران رفتم تا اولین محصول چرم خودم رو بخرم. 

اگه تا به حال تو شهرتون از جلوی یکی از این فروشگاه های چرم مثل نوین چرم یا چرم مشهد، رد شده باشید، حتما چنتا ویژگی چشمتون رو گرفته. اول اینکه دکور خیلی شیک و تمیزی دارن که یکم دلهره برای کسایی مثل من که از قشر متوسط به پایین جامعه هستم ایجاد میکنه، دوم هم اینکه اکثرشون درحال مگس پرانی ان. وارد فروشگاه که شدم، همزمان دوتا فروشنده بهم حمله کردن و در کثری از ثانیه من خودم رو در میان انبوهی از کیف و کفش و کمربند های مختلف دیدم. بوی خوش چرم همه جای فروشگاه پر بود و محصولات سیاه و قهوه ای و زرد و مشکی و آبی و خلاصه هر رنگی که فکر کنید از همه جا خودنمایی میکردن. اگرچه من تا قبل از اون تصور میکردم که چرم باید فقط مشکی و قهوه ای باشه. بعد از اینکه به خودم اومدم و تونستم تا حدودی بر وسوسه بی امان فروشنده ها غلبه کنم، بلاخره یه کیف پول و یک جفت کفش انتخاب کردم و مبلغی در حدود 600 هزار تومن تحویل دادم و دو جعبه در بسته بندی قرمز رنگ خیلی قشنگ تحویل گرفتم.

اما واقعا چرا نباید محصولات چرمی گرفت؟

به شخصه خیلی تلاش میکنم که زندگیم رو ساده نگه دارم و از وارد کردن چیزهای اضافی به زندگیم که هر کدوم نیاز به فکر کردن یا وقت گذاشتن دارن، جلوگیری کنم. چرم هم یکی از چیزهایی که اگه میخواید به اندازه معقولی عمر کنه، باید خیلی ازش مراقبت کنید. برای مثال، آب و رطوبت، محیط اسید یا قلیایی، خاک و کثیفی و اصطکاک، دشمن قسم خورده چرمه. در روزهای بارونی یا باید از قبل محصول چرمیتون رو خوب چرب کنید، یا مراقبش باشید تا خیس نشه. همیشه باید تمیز نگهش دارید. برای اینکه کفش چرمیتون شکل خودش رو از دست نده، باید وقتی استفاده نمیکنید، براش یه چیزی مثل قالب پا درست کنید. کیف چرمتون رو نباید رو زمین بزارید. اگر محصول چرمیتون خراشیده بشه، احتملا تا چند ماه آینده از اون ناحیه شروع به پوسیدن میکنه. تقریبا سالی یکبار محصول چرمیتون رو باید به طور کامل واکس بزنید. اگر کفش چرمی دارید، حداقل هفته ای یکبار باید واکس بخور. میبینید؟ اینها تنها گوشه ای از مراقبت های زیادیه که محصولات چرمی نیاز داره. 

متاسفانه من به اولین خرید راضی نشدم و چندین بار بعد بار اول هم رفتم نوین چرم و خرید کردم. در صورتی که با اون مقدار پولی که صرف تهیه این وسایل کردم، میتونستم چیزای خیلی بهتری رو بخرم. نمیتونم بگم کاملا ناراضی هستم. چون به هر حال داشتن یه چیز چرمی، حس خوبی بهتون میده. اما اگه برای خود نمایی و به رخ کشیدن چرم میخرید، باید بهتون بگم که اکثر مردم، فرق بین چرم طبیعی و مصنوعی به هیچ عنوان نمیتونن تشخیص بدن پس پولتون رو دور نریزید. اما اگه برای علاقه شخصیتون اینکار رو میکنید، باید تاوان این علاقه رو با مراقب بی امان از چرم عزیزتون بدید. نکته آخر هم اینکه، مثل من جو زده نشید و به خاطر تبلیغات، فقط سراغ یه برند خاص برید. به نظرم به چنتا فروشگاه برند های مختلف سر بزنید و مدل هاشون رو ببینید چون هر برند معمولا تعداد محدودی مدل داره که ممکنه زیاد ازشون خوشتون نیاد پس خودتون رو محدود نکنید.


با اینکه انتخاب بهترین نفر یا گروه در لیست موسیقی مورد علاقه من یکمی دشواره، اما در حال حاضر به نظرم گروه Pink Floyd، بهترین گروه موسیقی دنیاست. من اولین بار حدود 18 سال پیش با Pink Floyd آشنا شدم. البته تا مدت ها حتی اسم گروه یا شخصی که داشت میخوند رو نمیدونستم. البته چیز عجیبی هم نیست به خاطر اینکه اون موقع نه اینترنت خوبی مثل الان وجود داشت، نه من دستگاهی داشتم که توانایی متصل شدن به اینترنت رو داشته باشه. تنها وسیله ارتباط من با موسیقی یه دستگاه ضبط صوت دو کاست Aiwa بود و مجموعه ای از نوار کاست های کپی شده. اولین آهنگی که از Pink Floyd شنیدم، آهنگ " Another Brick In The Wall Part 2" بود. اون موقع حتی یه کلمه از حرفاشون رو هم نمیفهمیدم. وقتی Roger Waters میگفت "We don't need no education"، من تو ذهنم یه سری کلمات عجیب غریب شکل میگرفت. با این حال، یه لذت نهفته تو گوش کردنش بود که باعث میشد بارها نوار رو برگردونم و گوش بدم. پدرم، که در ورودی من به دنیای آهنگ های قابل شنیدن بود،اون موقع میگفت: "این آهنگ خیلی معروف میشه، ببین کی بهت گفتم!". اگر چه اون آهنگ 20 سال قبل از اینکه من اولین بار بشنومش معروف شده بود، اما حرفش زیاد غلط هم نبود :)

دانشگاه فرصت بزرگی برای جستجو در موسیقی های مختلف بهم داد و اونجا بود که به صورت کامل با تمام شاهکارهای این گروه آشنا شدم. طبیعتا، به خاطر سابقه ای که با آهنگ هاشون داشتم، اوایل فقط آلبوم "The Wall" رو گوش میدادم. اما رفته رفته که ذهنم از موسیقی های سخیف، بی محتوا و کم ارزشی داخلی به سمت موسیقی های با ارزش تر تکامل پیدا کرد، آلبوم های دیگه شون هم برام جذاب شدن. 

اگه تا حدودی آهنگ های Pink Floyd رو گوش داده باشید، میدونید که این گروه تو هر آلبوم دو تا خواننده داشت که هر کدوم یه سری آهنگ ها رو میخوندن. Roger Waters  گیتار بیس میزد و David Gilmour هم گیتاریست گروه بود، هر دو خواننده محسوب میشدن. از یه مقطعی به بعد، به خاطر اختلافات بین این دو نفر که تو اکثر گروه های موسیقی بزرگ رایجه، Roger Waters از گروه خارج میشه و  David Gilmour میمونه و یه گروه با میلیون ها طرفدار. این جدایی برای طرفدارا خیلی دردناک بود. 

من به هیچ عنوان اهل دنبال کردن سلبریتی ها، حتی کسایی که خیلی بهشون علاقه دارم نیستم. برای همین بیشتر وقتا، اگه صحبت اثر تازه ای ازشون در میون باشه، دیر در جریان قرار میگیرم. چند وقت پیش خیلی اتفاقی فهمیدم که سال 2014، Roger Waters مستندی ساخته که شامل سکانس هایی از خودشه که یک خط داستانی داره، و قسمت هایی از کنسرت سال 2011 در روسیه. دیدن این کنسرت رو به همه کسایی حتی تا به حال اسم Pink Floyd  رو نشنیدن هم پیشنهاد میکنم. این کنسرت، یکی از بی نظیرترین اجراهایی بود که من در تمام عمرم دیده بودم. جلوه های تصویری، نور پردازی، طرح های گرافیکی، لباس ها و از همه فراتر، اجرای آهنگ ها، بی اندازه شگفت انگیز بود. نکته ظریفی که وجود داشت این بود که کل گروه، در اجرای چند آهنگ از آلبوم "The Wall" که زمینه مقاومت در برابر حکومت و جنگ ستیزی داره، با لباس های یه شکل نظامی و پرچم هایی با نمادی مثل نماد اتحاد جمایر شوروی اجرا میکردن. این اجرا در کشوری که سال های زیادی درگیر خفقان ناشی از نظام مخوف کمونسیتی بوده و تقریبا هنوز هم هست، خیلی طعنه آمیز و قشنگه. در یکی از آهنگ ها به اسم "Mother"، راجر واترز میگه:

"Mother, should I trust the government?"

بعد، همزمان با سرت دادن خود Roger به نشونه منفی، رو صفحه پشت سرش به دو زبون روسی و انگلیسی مینویسه: "No Fucking Way". اینجاست که جمعیت چند هزار نفری استادیوم دیوونه میشن و همه فریادی میزنن که انگار حرف دلشون رو گفته.

متاسفانه به همون دلیل اختلاف بین Waters و Gilmour که بالاتر گفتم، اجرای به این قشنگی صدا و گیتار گیلمور رو واقعا کم داشت. درسته که زندگی خودشونه و میتونن که هر کاری دلشون میخواد باهاش بکنن، اما پس خودخواهی ما طرفدارهای بیچاره رو کی باید جواب بده؟!


Roger Waters The Wall

Initial release: September 29, 2015 (Russia)
Directors: Roger WatersSean Evans


داستان وبلاگ نویسی برای من یه تاریخ تقریبا 9 ساله داره. دقیق یادم نیست کی یا چجوری، اما یکی از دوستام تشویقم کرد که  وبلاگ بسازم و بنویسم. نمیدونم نیتش چی بود. شاید یکی از انگیزه های این تشویق این بود که از شر غر زدن های من خلاص بشه.  به هر حال، یادمه اون موقع خودش خیلی همت کرد و من رو با WordPress آشنا کرد و من از همون ابتدا، تو یه وبلاگ با دامنه شخصی شروع به نوشتن کردم.

وقتی کسی که شما رو در دنیای واقعی میشناسه، آدرس وبلاگتون رو میدونه، داستان یکم پیچیده میشه. از اونجا که ما ایرانی ها عادت داریم پشت هم خیلی حرف بزنیم، عملا در این شرایط دچار خود سانسوری میشیم. موضوع خودسانسوری و محافظت از افشا شدن هویت دغدغه خیلی از آدمای وبلاگ نویس بوده و هستش. به خاطر اینکه، یکی دیگه از ویژگی های ما ایرانی ها، فضولی منحصر به فردمونه که دوست داریم از همه چی مطلع باشیم و تا جایی که امکان داره تو زندگی دیگران سرک بکشیم. به همین خاطر بود که من تا الان حدود 5 تا وبلاگ عوض کردم.

یکی از لذت بخش ترین کارها تو زندگی من از صفر شروع کردنه. چون احساس تمیزی و کنترل و کامل بهم میده. هر چی زمان از شروع کاری میگذره، سخت تر، پیچیده تر و شلوغ تر میشه. اوایل که شروع به نوشتن وبلاگ میکنید، کلی عهد پیمان با خودمون میبندیم در مورد تعهد به منظم نوشتن، در مورد غر نزدن و مفید نوشتن، در مورد کلی ایده های شگفت انگیز که در موردش ساکت بودیم و حالا وقتش شده که ازشون بگیم، اما همونجور که خیلی از وبلاگ نویسا تجربه دارن، این آرزو ها رو زمان با خودش میبره. مهم ترین درسی که من از این چند سال وبلاگ نویسی جسته و گریخته یاد گرفتم، تداوم در موندن بود. اینکه تحت هر شرایط روحی که قرار گرفتید حمله نکنید به وبلاگ بیچاره و تعطیلش کنید.

معمولا کسایی که اول شروع به نوشتن میکنن، جمله "خونده شدن برای ما مهم نیست" رو تکرار میکنن. در واقع این جمله تداعی گر ضرب المثل "دست پیش رو میگیره که پس نیافته" ست. مخاطب قطعا برای هرکسی که وبلاگ مینویسه اهمیت داره. یه لذت خاصی داره وقتی میبینید که حرفای شما برای یه جمعیت حتی خیلی محدود واجد شرایط خوندن هستش. هدف من از درست کردن اینجا، مثل وبلاگ های قبلیم، ثبت دانسته ها و تجربیاتم برای کساییه که شاید یه روزی مسیر های مشابه من رو برن نیاز به راهنمایی داشته باشن. با شرایط افتضاحی که محتوای فارسی اینترنت داره، کوچکترین مطلبی در مورد هر چیزی واقعا بدرد بخور خواهد بود. 

در آخر هم امیدوارم اون تداومی که سال منتظرش بودم، تو این وبلاگ اتفاق بیافته.

پ.ن: عنوان پست جمله ای از Rick در S03E03، سریال Rick And Morty


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

123456789 نیلوفرِ آبی هواوی سرویس George رو به پاییز کالای مرغوب شب شعر عاشورای زرقان Brent نسل چهارم